نگاه

آلوده‌ام
به تنهاییهای بلند
به دل تنگی‌های خیلی
به سخت‌های نبودنت
آلوده ام
تو راست می‌گویی
من سخت نبودنت را آلوده‌ام

افشین  صالحی
//////////////////////////////////////////////////
نگاه استرس امیز و نگران و هراسان از یادم نمیره و برق چشم ها و شادی وصف ناپذیر.... این راه برگشت داره؟

مکاتب

تصمیم گرفته بودم میرس رو بی خیال شم اما انگار نمیشه.

 دفاعی رو دیدم دیروز. بهم پیام داد و زنگ زد و وقتی اومددرددل کرد و از داداشش گفت و بی وفایی یکی از بچه های انجمن و ...

میگه بیا مکاتب رو بگو. گفتم تاریخچه نظریه ها چی هست اصلا؟  اینو که تو درسهای قبل گفتن بهشون چه اهمیتی داره. حالا  که چی؟؟  

خدا کنه از کنترل خارج نشه...

We are through

استاد حا رو انسانی  بسیار باشخصیت و متین یافتم... 

یک شنبه صبح اژانس گرفتم که قبل کلاس با راهنمای سابق صحبت کنم. اونم گفت یکی دیگه از بچه ها بهش گفته که برای پایان نامه باهاشه... تا شب پنچر شدم و در نهایت سر کلاسش هم صرفا به این دللی مجبور شدم جواب بدم که دیدم یکی از بچه ها هر چی استاد میگه یه اطلاعاتی که الز قبل خونده رو میگه که مرتبط نیست.  یک بار سکوت کردم دو بار سه بار چهار بار پنج بار. بار شیشم دیگه قاطی کردم .  دیگه جواب استاد رو دادم. کل چیزی که میخواست بگه رو گفتم. دوباره یکی از بچه ها یه وسالی کرد. دیگه خون جلوی چشمام رو گرفت. ج دادم و اونم ساکت شد. استاد هم دقیقا دنباله بحثش رو گفت و اصلا هیچ شااره ای نکرد. تا اخر کلاس ما این ماجرا رو داشتیم و هر چی استاد میگفت کسی نمیزاشتم کسی ج بده و چرت و پرت بگه... والا چند تا بچه سوسول دور هم جمع شدن تریپ برداشتن که یعنی ما قبول شدیم... دست چپ و راستشونو اینما نمیتونن تشخیص بدن. منم اعصاب تعطیل یعنی استاد هم می دونست من عصبی ام سکوت کرده بود. خواستم بهش نشون بدم اینایی که میخای باهاشون کار کنی باقالی بیش نیستن.... اخرش هم یه موضوعی رو انتخاب کردم برای کنفرانس اونم گفت باعث تسریع روند شدی منم الا سرم رو بلند نکردم و به رغم اینکه سه بار خداحافظی کرد همینطوری سر جام نشستم و حتی جوابش رو ندادم. داشتم قایق و ... توی جزوه ام می شکیدم. یه جا یه کتابی رو گفت میخواسته بخره اما نتونسته و به من معنادار نیگا کرد چون میدونه میتونم پیدا کنم. یه جا راجع به یه چیزی گفت که میخاد مقاله کار کنه و من هم معنادار نیگاش کردم چون گفت مطلب نیست و دوست داره روش کار کنه. منم از یه نفر یه چیزی گفتم تا بفهمه مطلب هست اونه که نمیدونه!! یه جورایی امیدواره هنوز...

پلنگی

پنج شنبه بچه ها پیشنهاد کردن برای ارزیابی یه کلاسی رو برم و من هم رفتم و خوش گذشت... وسط کلاس دو تا از پسرها حرفشون شد و استاد گفت بچه ها نظرتون رو بگین و من هم گفقتم. تو بریک استاد ازم تشکر کرد که جو رو اروم کردم. امروز هم دوباره کلاس داشتم. وااااااااااااااااااااای پر حادثه بود.

tudors

واقعا چقدر تاریخ تامل برانگیزه... شاید کارهای خوب پیامد خوبی نداشته باشن در این دنیا!!!! ولی کارهای بد قطعا پیامدهای بسیار بدی در این دنیا خواهند داشت...

امروز با مهسا حرف زدم وای چقدر عصبانی بودکه زنگ نزدم بهم گفت خل.... راجع به خیلی چیزها صحبت کردیم حتی راجع به متین.