گلی را به سینه من کاشت...

سال ها پیش با سارا دوست شدم اون موقع ها دختر پرشور و شوری بود و دوستی مون عمیق شد...اخری ها از رفتن از ایران می گفت می خواست بره المان. نمی خواست دکترا ایران شرکت کنه و به شدت از دانشگاه لیسانس و ارشدش بیزار بود و البته حق هم داشت. واقعیت زننده و نفرت انگیز زندگی در ایران برای دانشجویان و فارغ التحصیلان دکترا غیر قابل وصفه... روزهای خوبی رو با هم داشتیم... خیلی خوب... هر جا هست خدا یار و یاورش باشه... یه بار بهش گفتم تو گلی را به سینه من کاشتی که بهارش خزان نخواهد داشت...

از دیروز چسبیدم به ایلتس... امیدوارم شهریور بتونم امتحان بدم... نمیدونم امسال میخونم یا نه اما این کارگاه هایی که دارم میرم شکر خدا  امیوارم کمک کنه بتونم کار گیر بیارم و همزمان سه روز در هفته حداقل کار کنم. شاید از ابان 3-4 روز در هفته فول تایم خوندم... شاید... بالاخره باید همه شانس هام رو امتحان کنم. باید به فکر مقاله هم باشم .... دریا ج داد نمیدونم موافقت کنم بفرستیم همینجا یا نه بفرستم کورنت... ;الان برج شش میلادیه و نهایتا برج سه و چهار باید اپلای کنم... خدا به داد برسه.اون  مایند هم موندم چیکارش کنم.

چررررررررررررررا

چهارشنبه رفتم پیش دریا و یه جورایی غیرمستقیم گفتم که اگه یک صدم  اون وقتی رو که رو اون پروژه ها گذاشته بودم واسه پروژه اخری میزاشتم نتیجه الان خیلی بهتر بود. اونم تایید کرد. کلا واکنشش وقتی شنید عجیب بود به راست نگاه کرد و گفت خوبه خدا رو شکر... حرفش این بود که خیلی های دیگه بهش اطلاع دادن... یعنی چرا من اطلاع ندادم... منم اصلا به روی خودم نیاوردم. بعد هم لیست رو واسش فرستادم و بعد اون هر چی ایمیل زدم ج نداد... منم فعلا بی خیال شدم تا ببینم چی میشه. بهش گفتم من تمایلی به ایران ندارم و نظری هم ندارم.

بعدش ج نداد دیگه... نمیدونم چرا...

حالا بعدش انتقال منفی من از بین رفته. فکر کن....

اوستا کریم

این نوسان ها حسابی ادم رو کلافه می کنه

خدایا منو به خودم واگذار نکن می ترسم اینکه یادت نیستم بخاطر این باشه که تو یادم نیستی...

امین

شاملو

نامت سپیده دمی ست که بر

پیشانی آسمان می گذرد

– متبرک باد نام تو!-

و ما همچنان دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را

شاملو

احمد شاملو:

چه جالب است:
ناز را میکشیم..
آه را میکشیم..
انتظار را میکشیم..
فریاد را میکشیم..
درد را میکشیم..

ولی بعد از این همه سال......
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم...
"از هر آنچه که آزارمان میدهد"