کربلا و شرقی غمگین!

دوشنبه رفتیم ساعت 9 و نیم صبح و پنج شنبه برگشتیم.... به قول داداشم مثل یه رویا بود... خیلییییییییییی باشکوه.... چیزی که منو منقلب کرد این بود که به رغم بد کردن هام و عصیان هام دعوت شدم ... این خیلی تکونم داد و یه چیز دیگه... هر کسی میره بر سااس ظرفیت خودش برمیذاره.... حالا که اونها من رو لایق دونستن باید خودم هم به خودم این فرصت شکوفایی مجدد رو بدم....

دوستم برام یه اهنگ فرستاد خیلی  قشنگه خیلی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.