مقدم

بگو امروز چی شد......

واااااااااااااااااااااااااااااااای یعنی معرکه بودها... امروز ساعت 5:20  از خواب بیدار شدم و پاشیدم منتها 6:10 از خونه زدم و بیرون آژانس گرفتم رفتم.  7 یونی بودم. و بعد چند مین راهنمای ارشدم رو دیدم که اون منو ندید البته. بعدش هم کلی ماجرا داشتیم رفتیم سر کلاس و رابطه رو با کقتن یه شعر اغاز کردم. سلامی چو بوی خوش اشنایی و تبریک سال جدید تحصیلی و کلاس شروع شد. خلاصه امتحان گرفت و در نهایت من هم ج دادم و بعدش گفت چطور بود. منم گفتم بعضی هاش ساده بعضی هاش متوسط بعضی ها هم هوشمندانه. اینتو که گفتم خیلی بهت زده گفت کدوماش سخت بود براتون. منم گفتم یه چند تا. بعد گفتم میشه من یه سوال کنم گفت خواهش می کنم!! اصلا باورم نمیشه! فکر کن.... چه باادب شذه بود.... بعد به یه دختره یه چیزی گفت راجع به شهرشون منم گفتم قومیت .... چطوریه؟ گفت خیلی شریف هستن و از یکی گفت که گفته ماها جهنمی هستیم و منم یه حرف سیاسی  زدم اونم خنیددی ولی زود خنده اش رو جمع کرد! و اخرش هم من یه سوال پرسیدم و اون هم ج داد و اخرش هم من تشکر کردم و. بعد کلاس  گفتم من تو ارشد داغون بودم و نمی فهمیدم اینا چیه ولی الان که می فهمم واقعا افتخار می کنم بهتون.... اونم خندید و گفت ککلاس یک شنبه رو بیا گفتم اسیب دارم اخهو.. خیلی خوب بود بعدش هم که اون باقالی رو دیدم  هر وقت استاد ما رو دید کلی با مهر نیگامون کرد... و وقتی داشتیم لقمه می خوریدم گفت این چیه گفتم من بهش دادم باز هم هست تقدیم کنم؟ گفت هست مرسی

اخییییییییییییییییییییییی عزیزم


تایگر

در یه حرکت انتحاری استاد گفته که میخاد امتحان بگیره. اقو ما رو میگی اصلا موندیم تو این فرصت کم چیکار میشه کرد.... واقعا نمیدونم چیکار میشه کرد...

امشب شب عاشوراست... فردا چهارمین سالگرد فوت پسرخاله ام هستش. روحش شاد...

نگاه

آلوده‌ام
به تنهاییهای بلند
به دل تنگی‌های خیلی
به سخت‌های نبودنت
آلوده ام
تو راست می‌گویی
من سخت نبودنت را آلوده‌ام

افشین  صالحی
//////////////////////////////////////////////////
نگاه استرس امیز و نگران و هراسان از یادم نمیره و برق چشم ها و شادی وصف ناپذیر.... این راه برگشت داره؟

مکاتب

تصمیم گرفته بودم میرس رو بی خیال شم اما انگار نمیشه.

 دفاعی رو دیدم دیروز. بهم پیام داد و زنگ زد و وقتی اومددرددل کرد و از داداشش گفت و بی وفایی یکی از بچه های انجمن و ...

میگه بیا مکاتب رو بگو. گفتم تاریخچه نظریه ها چی هست اصلا؟  اینو که تو درسهای قبل گفتن بهشون چه اهمیتی داره. حالا  که چی؟؟  

خدا کنه از کنترل خارج نشه...

We are through

استاد حا رو انسانی  بسیار باشخصیت و متین یافتم... 

یک شنبه صبح اژانس گرفتم که قبل کلاس با راهنمای سابق صحبت کنم. اونم گفت یکی دیگه از بچه ها بهش گفته که برای پایان نامه باهاشه... تا شب پنچر شدم و در نهایت سر کلاسش هم صرفا به این دللی مجبور شدم جواب بدم که دیدم یکی از بچه ها هر چی استاد میگه یه اطلاعاتی که الز قبل خونده رو میگه که مرتبط نیست.  یک بار سکوت کردم دو بار سه بار چهار بار پنج بار. بار شیشم دیگه قاطی کردم .  دیگه جواب استاد رو دادم. کل چیزی که میخواست بگه رو گفتم. دوباره یکی از بچه ها یه وسالی کرد. دیگه خون جلوی چشمام رو گرفت. ج دادم و اونم ساکت شد. استاد هم دقیقا دنباله بحثش رو گفت و اصلا هیچ شااره ای نکرد. تا اخر کلاس ما این ماجرا رو داشتیم و هر چی استاد میگفت کسی نمیزاشتم کسی ج بده و چرت و پرت بگه... والا چند تا بچه سوسول دور هم جمع شدن تریپ برداشتن که یعنی ما قبول شدیم... دست چپ و راستشونو اینما نمیتونن تشخیص بدن. منم اعصاب تعطیل یعنی استاد هم می دونست من عصبی ام سکوت کرده بود. خواستم بهش نشون بدم اینایی که میخای باهاشون کار کنی باقالی بیش نیستن.... اخرش هم یه موضوعی رو انتخاب کردم برای کنفرانس اونم گفت باعث تسریع روند شدی منم الا سرم رو بلند نکردم و به رغم اینکه سه بار خداحافظی کرد همینطوری سر جام نشستم و حتی جوابش رو ندادم. داشتم قایق و ... توی جزوه ام می شکیدم. یه جا یه کتابی رو گفت میخواسته بخره اما نتونسته و به من معنادار نیگا کرد چون میدونه میتونم پیدا کنم. یه جا راجع به یه چیزی گفت که میخاد مقاله کار کنه و من هم معنادار نیگاش کردم چون گفت مطلب نیست و دوست داره روش کار کنه. منم از یه نفر یه چیزی گفتم تا بفهمه مطلب هست اونه که نمیدونه!! یه جورایی امیدواره هنوز...