گل سرخ لبای تو...

ای خدا ... ای خدا.... حکمت افرینش بن بست رو هم فهمیدم... حکمت ساختن همه جاده های یه طرفه رو فهمیدم... که امثال من تو این جاده یه طرفه خلاف جهت رانندگی کنن و گیر این بن بستها باشن... چه جوری صدات کنم بشنوی؟ مگه نمیگی نزدیکی به بنده هات؟ دو ساله داری منو می سوزونی.... چرا سوت پایانو نمیزنی....

ابد یه نفر رو خوردن سخته ...

نوسانات

اگه صدامو می شنوی خواهش می کنم جوابمو بده خدا... جوابمو نمیدی سخته...

امروز مولودی مهشیداینا بود رفتم کرج... رفتن اینجور جاها برای من به نوعی بیدار شدن تعارض هامه... دیگه نمیرم این جور جاها...

امروز با معرف ای جی صحبت کردم گفت دو چوق! برق از سه فازم پرید... نمیدون به راهنما بگم یا نه

اصلا نمیدونم باهاش چیکار کنم انقدر نوسان دارم که حد نداره...

به کجا چنین شتابان...

لغزیدن تو چند ثانیه است اما صعود کردن چندین ماه و چندین سال...

با یگانه اشنا شدم ادم عجیب غریبیه.... من با این سبک زندگی اشنا نیستم... شاید ناهشیارانه می خواستم لمس کنم دغدغه این افراد رو... شاید...

خلاصه که تو کف خودمم و اینکه چیکار کنم... تا کجا ادامه داره این ماجرا؟

اومدم خونه عقبه ایمیل تبریک روز استاد دیدم استاد ش جواب داده و بیشتر از کتاب حرف زده و جلد رو رفستاده... نیگاه کردم دیده به اون دختره تو کاهی سومه و من تو همکاری... پنچر شدم بد... من بعد هرگز هرگز با کسی کتاب کار نمی کنم...... هرگز.... مفصل نوشته بودم تو تبریک عوض شده این انسان دیگه نمی شناسمش.... ددیگه دوریم از هم.... خیلی دور.... شاید وقتشه باور کنم این دوری رو... خاطرات خوب رو باید دفن کنم...

این چند روزه والله خشم خودمو سرکوب کردم ولی بدتتر شد اوضاع راستش رگه های قبلی و بی تابی ها پیدا شده و نگرانم... خشم یا این بی تابی؟؟؟؟؟

اخه من با تو چیکار کنم که همه راه ها بن بستن با تو....

انتخاب

خیلی خیلی دو دلم خیلی... با سمیرا که حرف زدم بهتر شد.... اما سخته انتخاب....

سمیرا میگه بمون چون لیاقتت بیشتره... همه میگن شیراز رو برم چون خیلی ارزش داره منتها خانواده ام مخالفه و میگهش بانه تهران رو بزنم

خدایا کمکم کن...

بزن زنگووووووو

ام اس ار تی 88 از 100 شدئم یوهوووووووووووووووووووووووووو