We are through

استاد حا رو انسانی  بسیار باشخصیت و متین یافتم... 

یک شنبه صبح اژانس گرفتم که قبل کلاس با راهنمای سابق صحبت کنم. اونم گفت یکی دیگه از بچه ها بهش گفته که برای پایان نامه باهاشه... تا شب پنچر شدم و در نهایت سر کلاسش هم صرفا به این دللی مجبور شدم جواب بدم که دیدم یکی از بچه ها هر چی استاد میگه یه اطلاعاتی که الز قبل خونده رو میگه که مرتبط نیست.  یک بار سکوت کردم دو بار سه بار چهار بار پنج بار. بار شیشم دیگه قاطی کردم .  دیگه جواب استاد رو دادم. کل چیزی که میخواست بگه رو گفتم. دوباره یکی از بچه ها یه وسالی کرد. دیگه خون جلوی چشمام رو گرفت. ج دادم و اونم ساکت شد. استاد هم دقیقا دنباله بحثش رو گفت و اصلا هیچ شااره ای نکرد. تا اخر کلاس ما این ماجرا رو داشتیم و هر چی استاد میگفت کسی نمیزاشتم کسی ج بده و چرت و پرت بگه... والا چند تا بچه سوسول دور هم جمع شدن تریپ برداشتن که یعنی ما قبول شدیم... دست چپ و راستشونو اینما نمیتونن تشخیص بدن. منم اعصاب تعطیل یعنی استاد هم می دونست من عصبی ام سکوت کرده بود. خواستم بهش نشون بدم اینایی که میخای باهاشون کار کنی باقالی بیش نیستن.... اخرش هم یه موضوعی رو انتخاب کردم برای کنفرانس اونم گفت باعث تسریع روند شدی منم الا سرم رو بلند نکردم و به رغم اینکه سه بار خداحافظی کرد همینطوری سر جام نشستم و حتی جوابش رو ندادم. داشتم قایق و ... توی جزوه ام می شکیدم. یه جا یه کتابی رو گفت میخواسته بخره اما نتونسته و به من معنادار نیگا کرد چون میدونه میتونم پیدا کنم. یه جا راجع به یه چیزی گفت که میخاد مقاله کار کنه و من هم معنادار نیگاش کردم چون گفت مطلب نیست و دوست داره روش کار کنه. منم از یه نفر یه چیزی گفتم تا بفهمه مطلب هست اونه که نمیدونه!! یه جورایی امیدواره هنوز...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.