راه راست....

امروز هر لحظه اش یه اتفاق خوب و به یاد موندنی بود و تا الان دارم کلی مرورش می کنم

اولش که رفتم راجع به خلق صحبت شدو اینکه گفت هیچ چیز کوچیکی رو از دست نمیدم و همه اش عملیاتی می کنم.... کوار رو یه نکته گفتم که خیلی براش جالب بود و گفت قال اش کنیم و من خیلی خوشحال شدم تموم که شد من اون نکته رو گفتم و اون خیلی خیلی تعجب کرد که مطرحش کردم و گفتم یعنی من مزاحمم اونم گفت نه این یه مزینته منتها به فکر کارای دیگه هم باید بود منم گفتم از مهر 92 می خواستم کار کنم ولی هی نمیش د و الان فقط پایان نامه هست... من دوست دارم کار کنم . اونم گفت خواهش می کنم.. بعد پرسید جوابا کی میادمنم گفتم شهریبور بعد کهش روع کردم راجع به اون روز صحبت کنم کمی خم شد به جلو و با اشتیاق گوش داد و من کلی گفتم که چطور پارانوییا و بیمار بود اون مسئول ... و بعد گفتم نفهم بود و اونم یه جورایی یه کم خنده اش گرفت! ولی خودداری کرد.... بعد چند بار گفت ما دعا می کنیم که شما و بقیه قبول شین یه بار هم گفت دوست دارم که بیایی این یون رو. و اگه تعطیل نبود پیگیری میکرد بابت نتیجه . بعد  گفتم من الان چهار ساله اینجام با وجود اینکه  نیستم و لی می پوشم اونم گفت پرسیدن منم گفتم اره  گفتم از بود تولد اونم خندید و تکرار کرد....

خلاصه همون قدر که دوست دارم همون قد رهم می ترسم... از اخر و عاقبت این راه... می ترسم... بد خدایا ما رو به راه راست هدایت کن...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.