eccedentesiast

این روزها به جای اینکه خوشحال باشم به شدت استرس دارم برای اینده و زندگی تو کشوری که امنیتی در اون احساس نمی کنم...

به خدا گفتم اگه امسال قبول نشدم یعنی صلاحم اینه که برم یه جای دیگه... ولی حالا گیر اینجا بودن ... هوای این شهر خفقان اوره واسم... نمیدونم  رفتن و رفتن و نرسیدن تا کی...  5 سال اینده همه اش باید درس بخونم و وقتی واسه سایر ابعاد زندگی ام نمی مونه که بخام رشدش بدم و این واقعا عصبی ام میکنه مثلا قرار بود بشینم ایلتس بخونم منتها زندگی ام بهم ریخته و خلاصه میشه تو سریال دیدن!! 

سریال وایکینگ ها راجع به تاریخ کشور نروژ هستش و اخراشم... تاریخ همیشه برای من جذاب بوده. اینکه یاد بگیرم  راه هایی که ادمها قبلا رفتن و دیدن بن بسته نرم...

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 05:09 http://bitterthancoffee.blogsky.com

فکر کنم خصوصیت این سن همینه که همه درگیر این هستن که دارن با زندگیشون چیکار میکنن و چیکار قرار بود بکنند...
واقعا عجیبه زندگی
امیدوارم هرچی زودتر به رضایت درونی برسید

امیدوارم. چون the entrance door to the sanctuary is inside you
همچنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.