این روزها به جای اینکه خوشحال باشم به شدت استرس دارم برای اینده و زندگی تو کشوری که امنیتی در اون احساس نمی کنم...
به خدا گفتم اگه امسال قبول نشدم یعنی صلاحم اینه که برم یه جای دیگه... ولی حالا گیر اینجا بودن ... هوای این شهر خفقان اوره واسم... نمیدونم رفتن و رفتن و نرسیدن تا کی... 5 سال اینده همه اش باید درس بخونم و وقتی واسه سایر ابعاد زندگی ام نمی مونه که بخام رشدش بدم و این واقعا عصبی ام میکنه مثلا قرار بود بشینم ایلتس بخونم منتها زندگی ام بهم ریخته و خلاصه میشه تو سریال دیدن!!
سریال وایکینگ ها راجع به تاریخ کشور نروژ هستش و اخراشم... تاریخ همیشه برای من جذاب بوده. اینکه یاد بگیرم راه هایی که ادمها قبلا رفتن و دیدن بن بسته نرم...
فکر کنم خصوصیت این سن همینه که همه درگیر این هستن که دارن با زندگیشون چیکار میکنن و چیکار قرار بود بکنند...
واقعا عجیبه زندگی
امیدوارم هرچی زودتر به رضایت درونی برسید
امیدوارم. چون the entrance door to the sanctuary is inside you
همچنین